محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

برای تنها پسرم طاها..

اولین مروارید پسملی!!

به روم نمی اوردم که چقدر نگرانم! آخه خیلی وقت بود منتظر این لحظه بودم..وایییییییییی جه کیفی داره وقتی قاشق تو دهنت تق تق صدا میده چند روز پیش وقتی میخندیدی متوجه یه سفیدی رو لثه ات شدم..ولی باز یه هفته ای طول کشید که اون مرواریدت خودشو نشون بده..اول همین هفته بود(١٤اردیبهشت) که پسرم صاحب یه دندون تیز شد     خدایا شکرت که پسرم خوب رشد میکن ه . ...
22 ارديبهشت 1392

خاطره...

پسرم دارم به این فکر میکنم که همه ما..یعنی اطرافیانت‚مخصوصا من وبابایی داریم لحظه به لحظه خاطره هاتو میسازیم.. آدما یه جورین که هیچوقت دوران کودکیشون یادشون نمیره..حداقل من اینطوریم که تو هر روزم اتفاقایی میوفته که منو میبره به اون موقع ها..گاهی شاد میشی..گاهی حسرت میخوری..یه وقتایی هم غصه.. بهار.. بارون..برف.. بچه های مدرسه.. یه هوای خوب و....زوود هولت میدن تو خاطره هات!مثل این عکس که برامون یه خاطره ست از اول ابتدایی..                                  وخیلی چیزا.........
3 ارديبهشت 1392

زندگی....

زندگی را تو بساز…   نه بدان ساز که سازند و پذیری بی حرف.. زندگی یعنی جنگ    تو بجنگ.. زندگی یعنی عشق..   تو بدان عشق بورز …   ...
28 فروردين 1392

طاهای امروزم..

پسرگلم الان توو بغلمی و من چه آرامشی دارم وقتی صورتتو میچسبونی به صورتمو اروم تو بغلم میشینی... هنوز که هنوزه وقتی نگات میکنم باورم نمیشه که تورو دارم! روزها از پس هم میگذره و تو داری بزرگتر میشی و من اینو از رو عکسات متوجه میشم..هنوز نمیتونی حرف  بزنی ولی یه چیزای نا مفهومی تلفظ میکنی مثل:ببببببب ددددددد ادددددددد......هنوز دندون نداری و این نگرانم میکنه!! دوست داری وایستی یا یکی توبغلش بگردونتت.علاقه زیادی به خوردن داری ترانه و آهنگ ارومت میکنه..چند روزه دست زدنو یاد گرفتی..به اهنگ حسنی خیلی علاقه داری وباهاش دست میزنی. . خودتو واسه بابایی خیلی لوس میکنی و وقتی میاد محکم بغلش میکنی و دلشو میبری با خانوما رابطت به...
24 فروردين 1392

اولین عید با طاها000

طاهای عزیزم امسال کنارمان بودی و این نوروز واقعا نوروز بود! همه مشتاق دیدنت بودن..وما از خلخال شروع کردیم..چه چهارشنبه سوری بووود..مخصوصا با کارای بابایی ودایی رضا..هنوز بقیه نیومده بودن ولی ما کلی خوش گذروندیم..البته بگما!جای بقیه تو خونه خیلی خالی بود..روز عیدی دایی سخاوت وزندایی هم بهمون اضافه شدن وساعت١٤:٣١:٥٦ سال تحویل شدو طبق رسم ورسوم همه باهم روبوسی کردن وبه هم سال نو رو تبریک گفتن..روز بعدش دایی هدایت وزندایی ونی نی هاهم اومدن.همه با هم رفتیم کلور امامزاده عبدالله..حتما عکساشو میذارم عزیییزدلم. فرداشم رفتیم گردش سمت پونل...چه عکسایی داری از اینجا!!نیمه دوم تعطیلاتمون با دایی برگشتیم خونه و رفتیم آلوارس...تو این مدت توهم خوب د...
9 فروردين 1392

دلم...

    فرقـے نمـے کند !! بگویم و بدانـے …! یا … نگویم و بدانـے ..! فاصله دورت نمی کند …!!! در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ …! جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد .: دلــــــــــــــم …. .!!! ...
7 اسفند 1391

دومین سفر..

      سلام به دوستای گلم. بعد چند روز گشت و گذار باز اومدم! بار اولی که مسافرت رو تجربه کردی رفتیم قزوین!اون موقع خیلی کوچولو بودی عزیزم.. این دومین مسافرتت بود!یه عروسی که کلی حال وهوامونو عوض کرد..عروسی مینا وحسین کلی بهمون خوش گذشت آخه همه جمع بودن..در ضمن این اولین باری بود که میرفتیم خونه خاله سمیه! واسه همین برا رفتن کلی ذوق داشتیم . خاله جون یه هفته بود چشم به راهمون بود..خیلی دوست داریم خاله انشالا بزرگ بشمو محبتاتو جبران کنم..بوس بوس ...
1 اسفند 1391

وباز هم آمپوووول..

الهی بمیرم امروز نوبت واکسنت بود..باهم رفتیمو هم بهت قطره دادن هم آمپول زدن..انشالا موند واسه ١سالگیت...تا اون موقع راحت راحت شدی جیگرکم.. ...
7 بهمن 1391