درد دل یه پدر!!
بله باز فراغتی شد که این دفعه مطالبی از جنس نو در وبلاگ محمدطاهای جیگر بنویسیم ....
آره محمد طاها ، چون جیگر ما در ساعت 1010 مورخ 5/5/91 مصادف با 6 رمضان 1433 و 26 جولای 2012 میلادی در بیمارستان شهرستان خلخال متولد و دو روز در اتاق شماره 6 بخش زایمان به همراه مامان جون موند .
تا اینکه عمل سزارین انجام بشه و محمد طاها بدنیا بیاد دل تو دلم نبود (البته مامان زهره، باباعدالت، خاله سمیرا، زندایی، دختر دایی و حاج خاله محمدطاها هم بودند) تا اینکه بچه را تحویل دادند که یه بچه تپل مپل بود با وزن ...... اگه چشم نزنید و چشم حسود کور ، 10/4 کیلوگرم بود .... البته خوشحالی اون زمان قابل توصیف نیست .....
علی الظاهر که همه میگن شبیه منه (باباجون) ولی گذشته از اینها، اینکه میگن تا بابا نشدی نمیدونی چه حسی نسبت به بچه خودت داری درست ترین جمله هاست چون شاید یه حس خوبی از زمانی که محمدجون شکم مامانش بود تو دلم ایجاد شده بود ولی با حس بعد تولدش قابل قیاس نیست .....
بگذریم بالاخره ما هم بابا شدیم و البته وزن مسئولیت محمدطاهای 4 کیلویی رو دوشم خیلی وزین تر از وزن جسمیشه .... البته به خاطر مشکلات مالی که خودم توو سن جوانی دارممیکشم و تقریبا هم با من همراهه تا صاحب خونه و ماشین و .... بشم برخی کارها از جمله بیمه عمر و سرمایه گذاری در بیمه کارآفرین و همچنین ادارمون واسش باز کرده ام تا حداقل اگر عمری باقی بود و موندیم در کنار خودم کم نداشته باشد و اگر هم رفتیم حداقل بگه خدا رحمتت کنه پدر که قدم خیری واسم برداشته ای ....
اینم بگم که سرتر از همه این کارها سلامت جسمی و روحی و عاقبت بخیری در این دنیا و اون دنیا هست که اگر سلامتی باشه بقیه کارهارو میشه انجام داد و خدا را شاکریم که تا امروز این مهم را به ما ارزانی داشته و امیدواریم و خواستاریم که تا زمان مرگمون نیز ازمون نگیره انشالله و بحق ماه مبارک رمضان خاصتا شب های قدر .....