محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

برای تنها پسرم طاها..

اولین عید با طاها000

طاهای عزیزم امسال کنارمان بودی و این نوروز واقعا نوروز بود! همه مشتاق دیدنت بودن..وما از خلخال شروع کردیم..چه چهارشنبه سوری بووود..مخصوصا با کارای بابایی ودایی رضا..هنوز بقیه نیومده بودن ولی ما کلی خوش گذروندیم..البته بگما!جای بقیه تو خونه خیلی خالی بود..روز عیدی دایی سخاوت وزندایی هم بهمون اضافه شدن وساعت١٤:٣١:٥٦ سال تحویل شدو طبق رسم ورسوم همه باهم روبوسی کردن وبه هم سال نو رو تبریک گفتن..روز بعدش دایی هدایت وزندایی ونی نی هاهم اومدن.همه با هم رفتیم کلور امامزاده عبدالله..حتما عکساشو میذارم عزیییزدلم. فرداشم رفتیم گردش سمت پونل...چه عکسایی داری از اینجا!!نیمه دوم تعطیلاتمون با دایی برگشتیم خونه و رفتیم آلوارس...تو این مدت توهم خوب د...
9 فروردين 1392

دلم...

    فرقـے نمـے کند !! بگویم و بدانـے …! یا … نگویم و بدانـے ..! فاصله دورت نمی کند …!!! در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ …! جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد .: دلــــــــــــــم …. .!!! ...
7 اسفند 1391

دومین سفر..

      سلام به دوستای گلم. بعد چند روز گشت و گذار باز اومدم! بار اولی که مسافرت رو تجربه کردی رفتیم قزوین!اون موقع خیلی کوچولو بودی عزیزم.. این دومین مسافرتت بود!یه عروسی که کلی حال وهوامونو عوض کرد..عروسی مینا وحسین کلی بهمون خوش گذشت آخه همه جمع بودن..در ضمن این اولین باری بود که میرفتیم خونه خاله سمیه! واسه همین برا رفتن کلی ذوق داشتیم . خاله جون یه هفته بود چشم به راهمون بود..خیلی دوست داریم خاله انشالا بزرگ بشمو محبتاتو جبران کنم..بوس بوس ...
1 اسفند 1391

وباز هم آمپوووول..

الهی بمیرم امروز نوبت واکسنت بود..باهم رفتیمو هم بهت قطره دادن هم آمپول زدن..انشالا موند واسه ١سالگیت...تا اون موقع راحت راحت شدی جیگرکم.. ...
7 بهمن 1391

6ماه گذشت!!

٦ماه از مادر شدن منو وپدر شدن  ابراهیم گذشت.. ٦ماهه که خونمون با نفسات گرمتر شده.. ٦ماهه که یه شیشه شیر با ظرفامون شسته میشه.. یه چندتا لباس کوچولو قاطی لباسامون شده.. یه نی نیه خوشگل کنار سفره مون حضور داره.. ٦ماهه که  هرجای خونه ردو نشونی از یه فسقلی رو داره.. ٦ماهه که صبحا از تو خواب دیدنش لذت میبرم.. ٦ماهه که واقعا نمیدونم صبحو چطور به شب رسوندم.. و... ٦ماهه شدی پسرم..مبارکت باشه عزیییییییییییزم..بوس   ...
7 بهمن 1391

گوشه تنهاییم..

  آسمـان هـم کـه بـاشی بـغلت خـواهــم کـرد … فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد … پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟… ...
1 بهمن 1391